وبگاه عالی نیوز

در صورت دسترسی به اینترنت؛ آدرس را کلیک فرمایید

وبگاه عالی نیوز

در صورت دسترسی به اینترنت؛ آدرس را کلیک فرمایید

آخرین اخبار از خبرگزاریها:
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف:

و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجةالله عليهم: ... و اما در رخدادهايي كه پيش مي آيد به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ زيرا آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنان هستم

آخرین نظرات
  • ۲۳ آذر ۰۰، ۲۰:۴۲ - آفیس 365 برای کسب‌و‌کارها
    جالب بود
  • ۲۳ آذر ۰۰، ۱۹:۲۵ - کناف سقف
    عالی


وقتی از حرم امام حسین(ع) بیرون آمدیم و به طرف حرم آقا اباالفضل(ع) راه افتادیم، بچه ها دیگر شعار می دادند و به طور علنی سینه زنی راه انداخته بودند.

 عالی نیوز به نقل از گزارش خبرگزاری حیات، کتاب «یوحنا» مشتمل بر خاطرات آزاده سرافراز حاج میکائیل فرج پور از فرماندهان واحد اطلاعات و عملیات لشکر ۲۵ کربلا از دوران اسارت می باشد.مطالبی را که در ادامه می خوانید گوشه ای از این اثر فاخر حوزه دفاع مقدس می باشد. 
ما می دانستیم دشمن می خواهد از این قضیه بهره برداری تبلیغاتی کند. بخشی از بچه ها آرزوی زیارت کربلا را نمی توانستند ندیده بگیرند و قبول کردند. اما بقیه هنوز گوش به فرمان تشکیلات بودند. یکی از اردوگاه هایی که اسرای آن نپذیرفتند به کربلا بروند، ما بودیم. سفت و سخت ایستادیم. هرچه عراقی ها اصرار کردند که، آماده شوید، ما قبول نکردیم. 

صلیب آمد و اصرار کرد و گفت:«خیلی از اردوگاه ها قبول کرده اند.» ما به حرف آنها می توانستیم اعتماد کنیم؛ اما باید نظری بالای همه ی نظرها خیال ما را راحت می کرد و به همین خاطر، نظر حاج آقای ابوترابی را جویا شدیم. صلیب گفت: «ایشان قبول دارند.» 

ما به حرف صلیب اعتماد نکردیم و گفتیم: می توانید نامه ای با دست خط خودشان برای ما بیاورید؟ 

چون ما به هیچ شکلی نمی خواستیم بازیچه حربه ی تبلیغاتی صدام و عراق شویم. 

نامه ای از آقای ابوترابی به دست ما رسید با این مضمون: « کربلا، یک فرصت برای بچه های اسیر است که دیگر به وجود نمی آید!» 

شورا، سریع جلسه ای در آسایشگاه 14 تشکیل داد و قرار شد که قبول کنیم، اما نباید همین طور رفت و تن به تبلیغات عراق داد. جمله ی «کربلا یک فرصت برای بچه ها ست»، بار معنایی زیادی داشت و ما آن را دریافته بودیم. 

گروه تبلیغات ما، دست به کار شد. یک کتابچه ی کوچکی تهیه کرد که عکس امام روی آن بود. در یک صفحه آن نوشته شده بود: - « ما آمده ایم به تکلیف عمل کنیم!» 

و مُهر امام زیر آن حک شده بود. در یک صفحه، آرم جنگ، خورده بود و قطع آن کتابچه 5 سانت در 5 سانت بود و جلد مقوایی اش را هم، از صلیب گرفته بودیم؛ آن هم با شیوه های خودمان که پنهانی تهیه می کردیم. از گِل داخل باغچه مُهر درست کرده بودند که آرم جنگ بر روی آن حک می شد. 

با کفش پلاستیکی مان، بچه ها، عکس امام را کنده کاری کردند و با جوهری که از گُل ها گرفته بودند، عکس روی جلد کتابچه را نقاشی کردند. 

حدود 1700 جلد از این دفترچه ها ساخته شد، ظرف یک شب . دشمن از این قضیه بو برد. اما نه به صورت کامل. 

آقای نظری، یکی از بچه های تبلیغات، در حال جا به جا کردن 500 تا از این دفترچه ها بود و زیر پیراهن اش پنهان کرده بود که از او گرفتند. سرباز دنبالش راه افتاد و همه را گرفت. داشت شاخ در می آورد. به آقای نظری می گفت: - شما چاپخانه دارید؟ 

افسر عراقی پا توی یک کفش کرده بود و حرف سرباز را تکرار می کرد. 

- شما چاپخانه دارید؟ 

نظری هم می گفت: - سیدی! چاپخونه چیه؟ کارِ دسته. 

هر کاری کردند افراد دست اندر کار را معرفی کند، نکرد. او را زدند؛ از کربلا محروم اش کردند؛ اما از کسی اسم نبرد. عراقی ها هم فکر می کردند؛ همین مقدار است. 

برای پخش این کتابچه ها برنامه ریزی کردیم. در ابتدا با آن تجربه ای که ما داشتیم و سی نفر از قبل رفته بودیم، برنامه ریزی مناسبی را تدارک دیدیم که چطور برویم و چه کارهایی باید انجام دهیم؟ 

نوحه خوان ها مشخص شدند. حتی سینه زن ها و بقیه ی مسائل. باید از موصل می رفتیم بغداد و از بغداد هم به کربلا. دیگر آن شرایط غریبانه ی سفر سی نفره نبود. 

حرکت کردیم به طرف کربلا،رسیدیم؛ سیصد نفر با هم؛ با همان شرایط و اشک. وارد صحن شدیم. چه ذوقی داشتیم. بچه ها از سر و کول هم بالا می رفتند که بچسبند به ضریح. 

در بین این گروه ها، گروهی از اسرا رفتند و آن جا، ساز و دُهل راه انداختند و بی حرمتی کردند که آن هم با هماهنگی خود عراقی های بعثی بود. گروه اول که برگشتند، بچه های دیگر تا غروب فقط در حال دیده بوسی بودند. هم دیگر را بغل می کردند و حس زیارت را به دیگران انتقال می دادند. بچه ها شیرینی های سفتی درست کرده بودند و پخش می کردند تا این که نوبت ما شد. بعد از ما هم سه، چهار آسایشگاه دیگر هم در انتظار بودند. 

وقتی از حرم امام حسین(ع) بیرون آمدیم و به طرف حرم آقا اباالفضل(ع) راه افتادیم، بچه ها دیگر شعار می دادند و به طور علنی سینه زنی راه انداخته بودند و کتابچه را بین مردم عراقی که ایستاده بودند و به ما نگاه می کردند، پخش کردیم. 

هر گروه که بر می گشت تا سه، چهار روز مراسم عزاداری برپا می کرد و این واکنش ها برای دشمن بار منفی داشت. چهار آسایشگاه بعد از ما به خاطر تبلیغات کتابچه ها، نتوانستند به زیارت بروند و عراق آنها را محروم کرد. گرچه ناراحتی این جریان برای بچه هایی که نرفته بودند، ماند؛ اما همه خوشحال بودند که تبلیغات عراقی ها درست، برعکس شد و بچه ها توانستند دوباره خودی نشان بدهند. 

گفتنی است"یوحنا" به همت برادران حسن و حسین شیردل گردآوری و توسط ستاد کنگره بزرگداشت ده هزار شهید استان مازتدران به چاپ رسیده است. 
 


نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی