درتاریخ 65/10/24 حدود ساعت 12 شب جهت سرکشی از نگهبانها و سنگرهای کمین از سنگر محل استراحت خودم بیرون رفتم؛ لازم بود که شب ها یا روزها بصورت مکرر خودم از سنگر های کمین که نگهبانها در آن بودند سرکشی داشته باشم، بعضی از شب ها هم پاسبخش را مامور این کار می کردم البته خود پاسبخش ها موظف بودند به نگهبانهای خود سر بزنند، در آن شب همین که جلوی یکی از سنگر ها می رفتم، متوجه شدم نگهبان که جوان 17-18 ساله ای بود داخل سنگر خوابش برده است بدون سرو صدا نزدیک رفتم که او را از خواب بیدار کنم و نسبت به خطرات این کار وی را نصیحت نمایم؛ همین که در فاصله تقریباً یک متری وی رسیدم از خواب پرید و دست پاچه شد یک تیر به سمت من شلیک کرد که درست از کنار صورتم رد شد به طوری که باد آن شدیداً به صورتم خورد، به وی گفتم که چرا این کار را کردی فرمانده گروهان را صدا زدم فرمانده که آمد قضیه را به وی گفتم و به نگهبان هم گفته بودم که بچه ها به امید شما خوابیده اند و می دانید که اگر دشمن با این وضعیت به سنگر تو وارد می شد و تورا خفه می کرد، چه فاجعه ای پبش می آمد؟ فرمانده هم به وی گفت: