عالی نیوز به نقل از رهروان ولایت ـ یکی از اعتقادات شیعه نسبت به امامان معصوم خود این است که آنان دارای مقام «ولایت تکوینی» هستند. مقصود از ولایت تکوینى این است که فردى بر اثر پیمودن راه بندگى آن چنان کمال و قرب معنوى پیدا کند که به فرمان و اذن الهى بتواند در جهان و انسان تصرف کند. «ولایت تکوینى» یک کمال روحى و معنوى است که در سایه عمل به نوامیس خدایى و قوانین شرع در درون انسان پدید مىآید و سرچشمه مجموعهاى از کارهاى خارق العاده مىگردد.[1]
با توجه به این تعریف راجع به ائمه اطهار(علیهمالسلام) میتوان گفت: آنان با تقوی شدید و عصمتی که دارند به مرحلهای از قدرت روحی و معنوی رسیدهاند که میتوانند در عالم خلقت و تکوین تصرف کرده و تغییراتی در آن به وجود آورند؛ درست مثل قضیه «عاصف بن برخیا» که بدون درنگ تخت بزرگ «بالقیس» [نمل / 40] را در نزد سلیمان حاضر کرد.
پس ولایت تکوینی ائمه اطهار(علیهمالسلام) به این معناست که آنان به هر صورتی که تشخیص دهند، میتوانند در عالم خلقت دخل و تصرف کنند؛ نمونههای زیادی هم در زمان حیات آن بزرگواران رخ داده است که در کتب روایی و تاریخی نقل شده است؛ از جمله اینکه امام رضا(علیهالسلام) با توجه به این ولایت، به پردهای که نقش شیر درندهای روی آن نقاشی شده بود، اشاره کردند و شیر زنده شد و یکی از مخالفان را خورد و دوباره به حالت اول برگشت.[2]
این مطلب، مطلب جدید و غریبی نیست که موجب تعجب آدمی گردد؛ در این رابطه احادیث فراوانی از نبی اکرم(صلیاللهعلیهوآله) حتی در منابع اهل سنت وجود دارد؛ یکی از این احادیث، این است: پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در ضمن حدیثى به مقامات بلند سالکان راه حق و پویندگان راه عبودیت و بندگى اشاره کرده و سخن پروردگار را چنین نقل مىفرماید: «ما تقرّب إلىّ عبد بشىء أحبّ إلىّ ممّا افترضت علیه و إنّه لیتقرّب إلىّ بالنافلة حتّى أحبّه، فإذا أحببتُه کنت سمعه الذى یسمع به و بصره الذى ینطق به ویده التى یبطش بها، إن دعانى أجبته، و إن سألنى أعطیته: هیچ بندهاى از بندگانم، با کارى به من تقرب نجسته که محبوبتر از انجام فرایض بوده باشد. بنده من، با بهجا آوردن نمازهاى نافله، آنچنان به من نزدیک مىشود که او را دوست مىدارم. وقتى او محبوب من شد، من گوش او مىشوم که با آن مىشنود، چشم او مىشوم که با آن مىبیند، زبان او مىگردم که با آن سخن مىگوید، دست او مىشوم که با آن حمله مىکند؛ هرگاه مرا بخواند اجابت مىکنم و اگر چیزى از من بخواهد مىبخشم».[3]
طبق این بیان نوارنی، در سایه اطاعت از خدا قدرت درونى انسان به حدى مىرسد که با قدرت الهى صداهایى را مىشنود که با نیروى عادى قادر به شنیدن آن نیست. صور و اشباحى را مىبیند که دیدگان عادى را یاراى دیدن آنها نیست. مقصود از اینکه خداوند چشم و گوش او مىگردد، آن است که دیدهاش در پرتو قدرت الهى نافذتر و گوشش شنواتر و قلبش بیناتر میشود و در عالم میتوان مانند خداوند متعال تصرف کند، اما به اذن و اراده خداوند متعال.
دشمنان این مذهب، همیشه تلاش کردهاند این اعتقاد را «غلو» و شرک جلوه دهند و شیعه را مشرک بدانند؛ آنان سخت در اشتباه هستند؛ زیرا اگر این مطلب شرک باشد باید حضرت عیسی(علیهالسلام) را نیز مشرک بدانیم، زیرا قرآن از زیان ایشان بیان میکند: «أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً بِإِذْنِ اللَّه [آل عمران/ 49] من از گل، چیزى به شکل پرنده خلق میکنم، سپس در آن مىدمم و به فرمان خدا، پرندهاى مىگردد».
در اینجا حضرت عیسی(علیهالسلام) میفرماید: من از گل چیزی به شکل پرنده خلق میکنم، یعنی خودم درست میکنم، نه اینکه خدا درست میکند، یعنی تصرف من است؛ اما به اذن و اراده الهی پرنده میشود، لذا در پایان جمله «باذن الله» را میآورد که بوی شرک ندهد. حال ما هم میگوییم ائمه اطهار(علیهمالسلام) به اذن و ارده الهی میتوانند در عالم تصرف کنند، یعنی هر وقت چیزی را اراده کردند، خداوند متعال اجابت کرده و اجازه تصرف در عالم را به آنان میدهد، کجای این اعتقاد شرک است؟
«غالى» کسى است که بندگان خدا را از مقام عبودیت بالا برده و صفات خدا و افعال او را براى آنان ثابت کند، مثلا بگوید: تدبیر نظام آفرینش از آن پیشوایان معصوم است، آنان «خالق» ، «رازق» ، «محیى» و «ممیت» علیالاطلاق میباشند. حقیقت غلو این است که یا آنها را خدا بدانیم و یا مبدا افعال خدایى؛ مقصود از «افعال خدایى» این است که فاعل در فعل خود مستقل بوده و در انجام آن به مقامى متکى نباشد، خواه آن فعل به صورت فعل طبیعى انجام گیرد، یا به شیوه خارق عادت.
حال آنکه هیچ کدام از این دو ملاک، در ولایت تکوینى موجود نیست، زیرا نه کسى آنها را خدا میداند و نه افعال و کارهاى الهى را براى آنها اثبات میکند، بلکه تنها میگوییم آنان در پرتو یک قرب الهى، داراى قدرتى میشوند که به اذن الهى میتوانند در مواردى که انگیزه ارشاد و اصلاح باشد، در جهان آفرینش تصرف نمایند. این دو نوع تفکر آنچنان با هم فاصله دارند که به زحمت میتوان شباهتى بین آن دو تصور کرد؛ زیرا هرگاه خداوند بنده خود را به انجام کارى به منظور ارشاد مردم قادر ساخت، چیزى از قدرت او کم نمیشود و بنده صاحب ولایت، گام از مقام عبودیت فراتر نمیگذارد.
موقعیت یک انسان کامل نسبت به خدا، موقعیت فرزندى است که با سرمایه پدر در تجارتخانه او مشغول بازرگانى میگردد و یا به سان وکیلى است که با سرمایه موکل خویش، کسب و کار میکند. تسلط و قدرت فرزند و وکیل، شاخهاى از اراده و خواست پدر و موکل است، از این جهت این نوع قدرت و تسلط هرگز مایه شرک نبوده، بلکه بوى شرک را هم نخواهد داشت.