هیچگاه زیادی و کمی نفرات، نشان حقانیت و بطلان یک عقیده و یا یک گروه نیست، بلکه میزان، مبانی و ادلۀ آنان میباشد نه کمیت آنان؛ چنانکه شیعه با ادلۀ قرآنی و روایی بسیار در کتب مخالفین خود، حجّت را برهمه تمام کرده است و روزنهای برای وارد کردن اشکال باقی نگذاشته است.
اصول دین اسلام بر سه اصل استوار است که عبارتند از: اعتقاد به یگانگی و وحدانیت خداوند، اعتقاد به نبوت و اعتقاد به معاد و زندگی جاودانه پس از مرگ. هر انسانی که به این سه اصل معتقد باشد، مسلمان محسوب شده و احکام اسلامی از جمله حلال بودن ازدواج با او، خرید و فروش، وجوب دفن در قبرستان مسلمانان و ... بر او جاری میشود.
اما سوالی که مطرح است این است که چرا عدهای از مسلمانان شیعه و عدهای دیگر سنی نام گرفتند؟ و سوال دیگر اینکه اگر شیعه حق است، پس چرا اکثر مسلمانان اهل سنت هستند؟
در پاسخ سوال اول باید گفت: منشأ اختلاف بین مسلمانان به زمان رحلت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) و مسأله جانشینی حضرت بر میگردد؛ در این هنگام گروه اندکی از مسلمانان در محلی به نام «سقیفه بنی ساعده» جمع شدند و با اختلاف و کش و قوسهای فراوان شخصی به نام «ابوبکر بن قحافه» را انتخاب کردند و به این ترتیب مسلمانان به دو گروه شیعه و سنی تقسیم شدند.
شیعه معتقد است امامت، منصبی الهی است که از سوی خداوند متعال به برگزیده او اعطا میشود و خداوند متعال نیز علی بن ابیطالب(علیهالسلام) را برگزید و او را به عنوان خلیفه بلافصل پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) معرفی کرد. برای اثبات این مدعا، به دلایل زیادی از قرآن و روایات تمسک میکنند؛ از جمله این ادله آیه 55 سوره مائده و 33 سوره احزاب و ... حدیث غدیر، حدیث منزلت، حدیث ثقلین و ... میباشد.[1]
از آن سو اهل سنت امامت را به عنوان رهبری اجتماع قبول دارند، اما امامت را به معنای مرجعیت دینی و منصب الهی قبول ندارند و معتقدند پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) بعد از خود جانشینی انتخاب نکرد و به خلافت ابوبکر بن قحافه و سپس عمربن خطاب و عثمان بن عفان و علی بن ابی طالب(علیهالسلام) معتقدند و برای اثبات این مدعا به اجماع مسلمانان تمسک میکنند.
بنابراین به کسانی که به ولایت و امامت امیرالمومنین(علیهالسلام) و فرزندان ایشان معتقد باشند شیعه میگویند، اینان همان کسانی هستند که پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در وصفشان فرمود: «سوگند به آنکه جانم به دست اوست این شخص «علی» و کسانی که شیعه و پیرو اویند در قیامت رستگارند».[2] و اهل سنت کسانی هستند که قائل به خلافت ابوبکر هستند که به چهار فرقۀ حنبلی، شافعی، مالکی، حنفی تقسیم میشوند.
اما در پاسخ به سوال دوم که اگر شیعه حق است، چرا اکثر مسلمانان اهل سنت هستند؟ باید گفت هیچگاه زیادی و کمی نفرات، نشان حقانیت و بطلان یک عقیده و یا یک گروه نیست، چنان که در دنیای امروز نیز میبینیم که بیش از دو میلیارد انسان در روی زمین کمونیست، گاوپرست و بت پرست هستند که اگر کثرت دلیل بر حقانیت باشد، در درجه اول اینان باید حق باشند.
همچنین در تاریخ نمونههای فراوانی داریم که با وجود کمی یاران، حق نیز با آنان بوده است، چنان که در واقعه عاشورا میبینیم جمعیت یاران سیدالشهدا(علیهالسلام) نهایتا 100 نفر بودند در حالیکه جمعیت دشمنان حضرت دهها هزار نفر بودند، ولی همه حتی غیر مسلمانان هم اذعان به حقانیت امام دارند.
گذشته از این، میزان حقانیت یک عقیده و یا یک گروه، مبانی و ادلۀ آن گروه میباشد نه افراد آنان؛ چنانکه شیعه با ادلۀ قرآنی و روایی بسیار در کتب مخالفین خود، حجّت را بر همه تمام کرده است و روزنهای برای اشکال باقی نگذاشته است.
نکته دیگر اینکه نظامهای سیاسی و حاکم بر جهان، همواره به دنبال سرکوب و ریشه کن کردن این مذهب بودهاند. چنانکه سلطان محمود غزنوی پس از تسلط بر شرق خراسان، به ریشه کن کردن دو گروه، یکی شیعه و دیگری معتزله همت گماشت، چندان که آثار علمی و کتابخانههای آنان را از بین برد تا اثری از تشیع و معتزله باقی نماند و یا صلاح الدین ایوبی، پس از خیانت به فاطمیان، تصمیم بر قتل عام شیعه گرفت و گروه بیشماری از آنان را کشت. همچنین در دوران حکومت عثمانی، در زمان سلطان سلیم به خاطر فتوای یک فقیه حنفی به نام نوح، ۴۰۰۰۰ شیعه در ترکیه فعلی سر بریده شدند. و یا در دوران حکومت جزّار در لبنان، در جبل عامل حمام خون به راه افتاد و نسلکشی شیعه صورت گرفت، به گونهای که کتابهای آنان مدتها به جای هیزم در تنور نانوایان میسوخت.[3]
اینها تنها گوشهای از قتل عام و نسل کشی شیعیان بوده است و با توجه به این کشتارها، بقای شیعه در دنیای امروز، آن هم با یک فرهنگ قوی و جامع و داشتن علما و دانشمندان معروف در تمام رشتههای اسلامی و علمی، یکی از معجزات الهی و عنایت خاصه اهل بیت(علیهمالسلام) است که روز به روز نور آن در افق دید بشریت بیشتر گشته و پردههای جهل و تعصب را از چهره تاریخ کنار میزند.
_____________________________________________
پینوشت
[1]. الملل و النحل، الشهرستانی، محمد بن عبدالکریم، دارالمعرفة، بیروت، ۱۴۰۴ ه. ق، ج۱، ص۱۴۶.
[2]. تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله الشافعی، دار الفکر، بیروت، 1995، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ج42 ، ص 371.
[3]. الفصول المهمة فی تألیف الأمة، سید عبد الحسین شرف الدین، المجمع العالمی للتقریب، تهران، 1423 ق، چاپ دوم، ص ۱۴۰.
* برای مطالعه بیشتر به کتاب الملل و النحل نوشته شهرستانی مراجعه شود.