|
علی نصری/ وقتی خبر نامه نوشتن اصغر فرهادی به رئیس جمهور در مورد پدیدهء «گور خواب»ها را دیدم٬ قبل از اینکه متن نامه را بخوانم٬ به خودم گفتم که قطعا اتفاقاتی بسیار خوب از دل چنین مکاتبهای بیرون خواهد آمد. هر چه باشد٬ یکی از وزینترین و پُر افتخارترین چهرههای فرهنگ و هنر مملکت به پلندپایهترین مقام دولتی در مورد یک معضل اجتماعی نامه نوشته و این فرصت را فراهم کرده تا دو قشر فرهنگی و سیاسی کشور - در یک همکاری نادر - دست به دست هم بدهند تا یکی از دردهای اجتماعی را دوا کنند. یاد مایکل مور (Michael Moore) - فلیمساز مشهور آمریکایی افتادم - که بعد از حادثهء تیراندازی در مدرسهء کلمباین در ایالت کلرادو٬ همزمان با ساختن یک فیلم مستند در انتقاد از «قانون حمل اسلحه» در آمریکا و سعی در ریشهیابی دلایل آمار بالای خشونت در این کشور٬ همچنین موفق به راهاندازی یک جنبش گستردهء مردمی برای متوقف کردن فروش هرگونه فشنگ و گلوله در فروشگاههای بزرگ زنجیرهای K-Mart نیز شد. با خود گفتم که شاید آقای فرهادی هم میخواهد از خلاقیت و استعداد و اعتبار خود استفاده کند تا جنبشی گسترده برای مبارزه با فقر و اعتیاد و بیخانمانی در جامعه ایجاد کند و از رئیس جمهور نیز در این راه یاری میطلبد؟ و یاد کلوش (Coluche) - کُمدین مشهور فرانسوی در دههء ۱۹۸۰ - افتادم که از فضای پُر تنش انتخابات ریاست جمهوری کشورش استفاده کرد تا طرح رستورانهای رایگان برای بیخانمانها - به اسم «رستورانهای دل» (Les Restos du Coeur) - را راه اندازی کند. او برای این طرح بخش عظیمی از هنرپیشگان و خوانندگان و چهرههای مذهبی و سیاسی فرانسه را بکار گرفت و سرانجام با صدای بلند به بیخانمانهای کشورش اعلام کرد که «دیگر در زمستانها حق لرزیدن از سرما و گرسنه ماندن را ندارید!» و مدتی بعد نیز لایحهای به نام «قانون کلوش» به مجلس فرانسه ارائه داد تا بر اساس آن به افرادی که به سازمانهای خیریه کمک مالی میکنند تخفیف مالیاتی تعلق بگیرد. با خود گفتم که شاید اصغر فرهادی هم میخواهد از تواناییهای صحنهگردانی خود استفاده کند تا طرحی شبیه به «رستورانهای دل» برای بیخانمانهای ایرانی آغاز کند و یا شاید با همیاری رئیس جمهور لایحهای به مجلس ببرد تا مسیر فعالیت سازمانهای خیریه را در این زمینه هموار سازد؟ اما با خواندن نامهء این فیلمساز نامدار ایرانی به رئیس جمهور تمام این تصورات رویاگونه ناگهان محود شد. در نامهء اصغر فرهادی چیزی نیافتم جز بازتولید همان واکنشهای خام و احساسی و بیهدف که در فرهنگ عوام در مواجهه با اخبار ناگوار و تکاندهنده مشاهده میکنیم؛ همان «خودزنی»ها و«طعنهزنی»ها و «تعمیم» دادنها و «بازی با کلمات» و «بازی با احساسات» و دعوت کردن به «شرم» منفعلانه به جای ترویج روجیه سازنده و عملگرایانه. چند نکته در مورد نامه آقای فرهادی: ۱- آقای فرهادی در همان پاراگراف اول٬ هدف خود را از نوشتن این نامه بیان احساس «شرم» خود که «سراسر وجودش» را گرفته و«سهیم» کردن مسئولین در این «شرم» میخواند. در اینجا سوال پیش میآید که آیا سرشناسترین چهرهء فرهنگی ایران در نامهای که به رئیس جمهور کشورش مینویسد هیچ پیشنهاد سازندهتری از دعوت به «شرمندگی» ندارد؟ این تصور که احساس «شرم» یک پاسخ مناسب و کارآمد و «شرافتمندانه» به معضلات اجتماعی کشور است بر چه منطقی استوار شده؟ «خودزنی» در مواجهه با اخبار ناگوار یا مشکلات روزگار از عادتهای مخربی و مضری است که در فرهنگ عوام ما رایج است٬ اما از یک چهرهء فرهنگی و فرهنگساز کشور انتظار میرود که با روحیهء سازندهتر و نگاهی عقلانیتر به مصاف مشکلات جامعه برود. ۲- در جای دیگر از نامه آقای فرهادی به رئیس جمهور و مسئولین پیشنهاد میدهد که مانند «حاکمان» گذشته به صورت «ناشناس» و با «لباس مبدل» به روستاها و شهرها و محلههای حاشیهنشین کشور بروند تا مشکلات مردم را از نزدیک مشاهده و لمس کنند. اگر این پیشنهاد آقای فرهادی به رئیس جمهور «جدی» است٬ پس بیانگر انقطاع کامل خود او از «واقعیت»های جامعه و جهان امروز است. بدیهی است که اگر در گذشته «حاکمان» میتوانستند به صورت «ناشناس» و با «لباس مبدل» به کوچه و خیابانهای شهر بروند به این دلیل بود که اولا تصویر آنها در ۲۴ ساعتِ شبانه روز در شبکههای تلویزیونی و ماهوارهای و فضای مجازی در برابر چشمان مردم نبود و مردم کوچه و خیابان لزوما چهرهء آنها را نمیشناختند. دوم اینکه میان «لباس حاکمان» و «لباس مبدل» تفاوتی بود که وقتی مثلا پادشاه تاج و کلاه و شنل خود را برمیداشت و «لباس مبدل» به تن میکرد وجه تمایز ظاهریاش با مردم عادی از بین میرفت و تشخیص او از سایرین دشوار میشد. و سوم اینکه «حاکمان» گذشته بر خلاف «مدیران» و «مسئولین» امروز از وسایل ارتباطی و امکانات تکنولوژی و شیوههای مدرن مدیریرتی برخوردار نبودند و گاهی برای کسب اطلاعات از مناطق دوردست لازم بود که خود شخصا در آن مکانها حاضر شوند. طرح چنین پیشنهادی در یک نامه رسمی به رئیس جهمور بسی تعجبآور است. اما اگر پیشنهاد آقای فرهادی نوعی «طعنه» زدن به رئیس جمهور است٬ باز هم جای تعجب است که سازندهء فیلم «دربارهء الی» و «جدایی نادر از سیمین» که در اکثر فلیمها و مصاحبههای خود از عدم شفافیت و صداقت بیان و صراحت کلام و پیجیدگی زبان ایرانیان انتقاد میکند و چنین عادتهایی را ریشهء بسیاری از رنجها و مشکلات جامعه ایرانی معرفی میکند٬ خود در نامهای سرگشاده به رئیس جمهور کشور در برابر میلیونها خواننده از همان شیوهء «طعنهزنی» و «متلکگویی» برای رساندن منظور خود استفاده میکند. بهتر بود که آقای فرهادی انتقادش را با زبانی مستقیم و شفاف و صریح به رئیس جهمور بیان میکرد. ۳- در پاراگراف دیگر٬ آقای فرهادی از مسئولین دعوت میکند که به بخش اورژانس بیمارستانها سر بزنند و «مخفیانه»(!) سوار آمبولانس شوند تا از نزدیک مشاهده کنند که چطور در طول مسیر٬ رانندگان ایرانی پشت سر آمبولانس - که حامل هموطنی در حال مرگ است - حرکت میکنند تا زودتر به مقصد خود برسند. سپس او این مثال را به کل جامعهء ایران تعمیم میبخشد و آن را «خلاصهای» از وضعیت ما میخواند و نتیجه میگیرد که ایرانیان مردمی «بیرحم» و سرشار از فرصتطلبیهای خودخواهانه و «خشونتهای پنهان» در رفتار و گفتار خود هستند٬ دوست داشتن هموطنانشان را از یاد بردهاند و دروغگویی را به عنوان یک مهارت زیستن آموخته و به کودکان خود نیز میآموزند! آقای فرهادی از مثال یک تخلف رانندگی این همه بدی و رذیلت و بیاخلاقی را به مردم ایران - و حتی نسل آینده آنها - نسبت میدهد و توقع دارد که کسی او را به «سیاهنمایی» متهم نکند. آقای فرهادی تعریف «سیاهنمایی» را نمیداند. سیاهنمایی بیان کردن مشکلات و معضلات جامعه نیست. بلکه این است که در مواجهه با هر اخبار ناگواری کل ملت و فرهنگ و هویت خودمان را متهم به انواع رذیلتها کنیم و از هر مثال کوچکی دهها صفت زشت را استخراج کنیم و به کل جامعه خودمان تعمیم ببخشیم و به اسم «تحلیل دلسوزانه» و «نقد واقعبینانه» مدام احساس حقارت و پلیدی و بیارزشی و نفرت از خود را در رنگهای جامعه تزریق کنیم. مشابه همین «سیاهنمایی»ها را در واکنشهای کاربران ایرانی در شبکههای اجتماعی در حادثهء «اسیدپاشی» و «بخیهکشی» شاهد بودیم؛ هنگامی که «اسیدپاشی» را نه یک «جنایت» توسط یک عده جانی که محصول بیاخلاقی کل جامعهء ایرانی میخواندند و کشیدن بخیه یک کودک به دلیل پول نداشتن در یکی از بیمارستانهای کشور را نه تخلف یک پزشک که نشانهء «سبوعیت» و «انحطاط» اخلاقی کل جامعه معرفی میکردند. از متفکر ژرفنگری مانند آقای فرهادی انتظار میرود که با عمق بیشتری مسائل اجتماعی را برای رئیس جمهور تحلیل کند. ۴- یکی دیگر از نکات نامهء آقای فرهادی لفاظی خلاقانه او با اسم و مفهوم «آرمان» است. گویا یکی از کسانی که شبها را در گورستان نصرآباد سپری میکند «آرمان» نام دارد و به گفتهء آقای فرهادی این نام تمثیلی از «آرمان»های گم شدهء ما در گورستانهاست. در اینجا حق با آقای فرهادی است که جامعه امروز ما به شدت آرمانگریز شده است. بخش اعظم این آرمانگریزی ناشی از فاصلهء عمیقی است که میان «شعارها» و «عملکردها»ی مسئولین در تمام سالهای پس از انقلاب افتاده است. طببعتا وقتی یک ملت مدام از تریبونهای رسمی شعارهای «عدالتطلبی» و «ظلمستیزی» و «اخلاقمداری» میشنود و در عمل در همان سیستم سیاسی شاهد اختلاسهایی است که صفرهای ارقام آنها را با انگشت نیز به سختی میتوان شمرد٬ حفظ روحیهء «آرمانگرایی» کار آسانی نیست. شکی نیست که بخش عمدهء مسئولیت آرمانگریزی در جامعهء امروز مستقیما بر گردن مسئولین سیاسی کشور است که با گذاشت نزدیک به چهل سال از انقلاب هنوز نتوانستند شفافیت و نظارت و صلابت لازم را در سیستم سیاسی بوجود آورند تا جامعه اینچنین دچار فساد و بیاعتماد نشود. اما در کنار این «جوالدوز» به مسئولین٬ «سوزنی» هم به قشر فرهنگی و روشنفکر جامعه بزنیم. جا دارد که از آقای فرهادی بپرسیم که قشر فرهنگی و هنری که او نماینده و چهرهء برجستهء آن است٬ در تمام این سالها چه نگاه و برخوردی با مفهوم «آرمانگرایی» داشته؟ مگر جز این است که در تمام این سالها «پوچگریی» و «نسبیگرایی» اخلاقی و «معنیگریزیِ» از ویژگیها و «ژست»های «پُستمدرن» بخش عمدهای از قشر «هنرمند» و «روشنفکر» جامعه بوده؟ مگر جز این است که در فضای روشنفکری امروز هرگونه «آرمانگرایی» با برچسب «شعارزدگی» و «کلیشهای» نفی و تحقیر میشود؟ مگر نه اینکه خود آقای فرهادی بارها در فیلمهای خود این پیام را به جامعه منتقل کرده که «اخلاق» یک مقولهء «خاکستری» است - و فارغ از اینکه به چه طبقهء اجتماعی متعلق باشیم یا چه عقاید و باورهایی داشته باشیم - زیست «اخلاقی» اصولا و بخصوص در دینامیسم پیچیدهء جامعهء ایران٫ امری غیرممکن است؟ از آقای فرهادی میپرسم که «آرمان» که این شبهایِ سردِ استخوانسوزِ زمستانی را در گوشهء گوری در حاشیهء شهر تهران سحر میکند٬ در فیلمنامههای شما که چهار گوشهء جهان را میپیمایند٬ چه جایی دارد؟ منبع: فیسبوک علی نصری |