وبگاه عالی نیوز

در صورت دسترسی به اینترنت؛ آدرس را کلیک فرمایید

وبگاه عالی نیوز

در صورت دسترسی به اینترنت؛ آدرس را کلیک فرمایید

آخرین اخبار از خبرگزاریها:
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف:

و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجةالله عليهم: ... و اما در رخدادهايي كه پيش مي آيد به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ زيرا آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنان هستم

آخرین نظرات
  • ۲۳ آذر ۰۰، ۲۰:۴۲ - آفیس 365 برای کسب‌و‌کارها
    جالب بود
  • ۲۳ آذر ۰۰، ۱۹:۲۵ - کناف سقف
    عالی

سرگذشت فرمانده شهید ماه رجب از زبان برادرش

آخرین روزهای فروردین ماه برای رزمندگان جبهه و جنگ خاطرات شهادت یکی از فرماندهان نامدار لشگر محمد رسول الله (ص) را زنده می کند، شهید رضا چراغی که نقش تعیین کننده در رویدادهای مهم سالهای توفانی آغاز دهه 60 ایفا کرد.

به گزارش حیات و به نقل از دویست و نود چهارمین شماره حیات طیبه، شهید« چراغی» در اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی لباس سبز پاسداری به تن کرد.لیست بلند مسئولیت ها و ماموریت های این شهید به روشنی گویای میراث جهادی ایشان است. 
با شروع غائله کردستان به مریوان رفت و در جایگاه جانشین فرمانده سپاه "دزلی" و مسئول محور مریوان هدایت مبارزات جوانان انقلابی را برعهده گرفت. با شروع جنگ تحمیلی با تیپ ۲۷ محمد رسول الله به جنوب اعزام شد و از اواسط سال ۱۳۶۰ تا اواخر تیرماه ۱۳۶۱ فرماندهی گردان حمزه را بر عهده گرفت و در همین مقام فرماندهی گردان در دو عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس اقدامات حماسی انجام داد. 
 
مرداد ۱۳۶۱ در بحبوحه عملیات رمضان به سمت قائم مقام فرماندهی تیپ ۲۷ محمد رسول الله منصوب شد و در عملیات مسلم بن عقیل به عنوان فرمانده تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله نقش آفرینی کرد و در عملیات والفجر مقدماتی پس از این که تیپ ۲۷ به لشکر تبدیل شد، فرماندهی آن را بر عهده گرفت. سرانجام در عملیات والفجر مقدماتی در مقام فرماندهی لشگر محمد رسول الله هدایت جنگ را برعهده گرفت که در همین مقطع بود که به دلیل حماسه آفرین هایش در مصاف با دشمن بعثی به او لقب «شمشیر لشکر» را دادند. 
 
شهید چراغی سرانجام در عملیات والفجر ۱ و در منطقه عمومی فکه به آرزوی دیرین خویش برای پیوستن به خیل مهاجران راه حق نایل آمد. فرصتی فراهم شد تا با برادر و همرزم بزرگوار ایشان خاطرات زندگی آن شهید را مرور کنیم.
 
از خصوصیات اخلاقی و رفتاری شهید بفرمایید بویژه این که نسل جوان بسیار مشتاق هستند بدانند ایشان در حالی که مهم ترین لشگر دفاعی ایران را فرماندهی می کرد رفتارشان با خانواده و خویشاوندانشان چگونه بود ؟ 
 
برادرم انسان بسیار خون گرمی بود تا زمانی که در خانه حضور نداشت خنده ای هم نبود ، اما هر وقت که به خانه می آمد خنده بر لب همه می نشاند . در خانواده همه او را معلم اخلاق می شناختند ، من هیچ وقت نمی دیدم که در خانه با کسی تند یا با عصبانیت صحبت کند همیشه با آرامش و مهربانی با همه حرف می زد. 
 
در خارج از خانه چطور با دوستانشان نیز به همین اندازه صمیمی بودند ؟ 
 
من و برادرم فاصله سنی بسیار کمی با هم داشتیم من از او حدودا یک سال کوچک تر بودم . قبل از انقلاب که به اتفاق با دوستان مان در بیرون از منزل قرار دیدار یا فعالیت مشترک داشتیم اگر یک روز رضا در جمع مان نبود هیچ کس بیرون نمی رفت ، همه می گفتند برنامه بماند برای زمانی که رضا هم باشد تا با هم برویم . همه ی دوستانمان به او بسیار وابسته بودند.
 
از حالات معنوی ایشان بگویید نماز و راز و نیازهایشان به چه شکل بود ؟ 
 
بسیار خدا دوست بود نمازش هم اول وقت می خواند، اما یاد نمی رود که به خاطر روحیه شوخ طبعی که داشت می گفت اول نماز بعد از غذا، من در کل سال های زندگی اش به یاد ندارم که حتی یکبار هم نمازش به بعد موکول شده باشد. همیشه بلافاصله پس از اذان برای نماز می ایستاد.
 
علاقه و دلبستگی ایشان به نظام و امام چگونه بود ، در این باره چه نکاتی از منش و نگرش ایشان به خاطر دارید ؟ 
 
کشور و سرزمین و دفاع از آب و خاک همیشه برای او در اولویت بود . تنها حرفی که همیشه به من برادرانم می گفت این بود که « امام رو تنها نگذارید» این سخن عصاره تفکرش بود و آن را همیشه تکرار می کرد و می گفت امام و بعد ولایت فقیه برای ما اصل است و بارها تاکید داشت که این دو، رکن اساس جمهوری اسلامی است.
 
از زندگینامه اش چنین پیداست که بیشتر سالهای بعد از انقلاب را در میادین جنگ و جبهه گذرانده است. لذا در این بخش می خواهم در باره رمز و راز این دلسبتگی اش به جبهه بگوییدو اساساً نظرشان در باره بحث دفاع از کشور و نظام چه بود ؟ 
 
رضا در خانه هیچ گاه از کار هایی که انجام می داد صحبت نمی کرد و به هیچ کس نمی گفت که مسئولیت فرماندهی تیپ و لشگر را دارد، در خانه فقط من و برادر بزرگ ترم اطلاع داشتیم که مسئولیت او چیست. من هم بسیار اتفاقی یک روز به پایگاه رفتم و آنجا متوجه شدم ، آن موقع هم من را به گوشه ای کنار کشید و گفت نباید به هیچ عنوان در خانه یا پیش کسی مطرح کنی که من در اینجا مسئولیتی دارم . به همین خاطر چیزی پیش کسی تعریف نمی کرد، او پس گذراندن دوره آموزش در سپاه ( در سپاه یک دوره آموزشی حدودا سه ماهه می گذراندند) با خصوصیات و توانایی که از وی سراغ داشتند مسئولیت های رزمی را عهده دار شد و با اینکه برادرم دوره سربازی اش را هم به طور کامل گذرانده بود اما به دوره آموزشی سپاه رفت .در این دوره حاج حسن اقارب پرست فرمانده برادرم بود ، برادرم محافظ حاج حسن بود که الان هر دو در بهشت زهرا با هم همسایه هستند و در یک ردیف با فاصله بسیار کمی آرمیده اند.
 
این گفت و گو را اگر موافق باشید با خاطره اتی از آن فرمانده شهید پایان ببریم ؟ 
 
یادم نمی رود که خانواده همیشه به برادرم اصرار می کردند تا ازدواج کند خصوصا مادرم بسیار پا فشاری می کرد. روی این موضوع اما برادرم راضی نمی شد و می گفت من مسئولیت های دیگری دارم که باید اول به انها عمل کنم تا اینکه به من گفتند تا آستین بالا زنم و کسی را برای ازدواج انتخاب کنم . از آنجا که من همسرم را از قم انتخاب کرده بودم و قرار بر این شد تا برای بله برون به خانه ی خانواده همسرم برویم و روزی را انتخاب کنیم که رضا هم در جمع ما حضور داشته باشد، رضا با ماشین سپاه که برای انجام کاری در دستش بود آمد . آن زمان پس از بله برون یک صیغه محرمیت می خواندند پدر به رضا گفت برو شیخ حسن شریفی را به اینجا بیاور تا صیغه محرمیت را بخواند ،برادرم بلند شد و به پدر گفت سوییچ ماشین را بده بروم، پدرگفت مگه تو با ماشین نیامدی ؟ رضا گفت پدر جان اون ماشین برای سپاه است و من از آن برای کار های شخصی خود استفاده نمی کنم . 
 
رضا هیچ وقت از موقعیت و تجهیزاتی که در اختیار داشت سوءاستفاده نمی کرد . 
 
خاطره ی دیگری که در ذهن دارم مربوط به روزی است که جسد رضا را پس از شهادت آوردند . 
 
پدرم و مادر همیشه روز پنج شنبه و جمعه را روزه می گرفتند، روز پنج شنبه بود که برادرم به خانه آمد و به شوخی به پدر گفت مثل اینکه مانند همیشه روزه هستی؟پدر گفت: من و مادرت نذر کرده ایم هر وقت که تو سالم و سلامت به خانه بیایی روزه بگیریم ، رضا گفت که خب چه می شود یک بار هم برای شهید شدنم نذر کنید و روزه بگیرید شما که آرزوی قلبی من را می دانید.
 
پس از گذشت مدت ها شب جمعه که بر حسب اتفاق، اول ماه رجب نیز بود پدر و مادر روزه بودند ، در همان روز پیکر رضا را آوردند . همه ی ما شوکه بودیم مادرم همیشه می گفت رضا به آرزویش رسید . 
هیچ وقت حرفش از خاطرم نمی رود ، او از ته دل و با قلبی پاک طلب شهادت کرده بود که در آخر هم به خواسته اش رسید .  

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی