وبگاه عالی نیوز

در صورت دسترسی به اینترنت؛ آدرس را کلیک فرمایید

وبگاه عالی نیوز

در صورت دسترسی به اینترنت؛ آدرس را کلیک فرمایید

آخرین اخبار از خبرگزاریها:
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف:

و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الي رواة حديثنا فانهم حجتي عليكم و انا حجةالله عليهم: ... و اما در رخدادهايي كه پيش مي آيد به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ زيرا آنان حجت من بر شمايند و من حجت خدا بر آنان هستم

آخرین نظرات
  • ۲۳ آذر ۰۰، ۲۰:۴۲ - آفیس 365 برای کسب‌و‌کارها
    جالب بود
  • ۲۳ آذر ۰۰، ۱۹:۲۵ - کناف سقف
    عالی


عید مبعث

عالی نیوز به نقل از رهروان ولایت: کارهای بزرگی که قرار است در زندگی انجامشان دهیم چند شاخصه‌ی اساسی نسبت به کارهای رزمره‌ی زندگیمان دارند. اول اینکه برایشان برنامه‌ریزی می‌کنیم، خودمان را از قبل برای انجامش آماده می‌کنیم؛ محال ممکن است که مثل خیلی از کارهای دم دستی و روزمره فراموششان کنیم؛ و امکان ندارد که برای رسیدنِ موعدش لحظه‌شماری نکنیم.
ولی این کارهای بزرگ نسبت به ظرفیت وجودیِ ما کوچک و بزرگ می‌شوند. شاید برای بچه‌ها خرید یک کامپیوتر یا دوچرخه باشد؛ برای نوجوان‌ها خرید تبلت یا موتور؛ برای جوان‌ها قبولی دانشگاه یا ازدواج؛ برای بزرگتر‌ها بچه‌دار شدن، خرید ماشین و یا صاحب‌خانه شدن.
البته این کارهای بزرگ برای همه از جنس مادیات نیستند. هستند کسانی که آرزوها و خواسته‌های بزرگشان جنسی فراتر از مادیات داشته باشد.
یکی از این‌ها شهید «محمد مهدی خادم الشریعه» است؛ شهیدی که در روز عید مبعث خودش را برای کاری بزرگ آماده کرده بود. شهیدی که می‌خواست در این روز، عیدی‌اش را از دستانِ خودِ رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم) بگیرد. شهیدی که شهادت و سعادت را بزرگ‌ترین کار و بزرگترین آرزوی زندگی‌اش قرار داده بود.
خواهرش خاطره روز آخر زندگی‌اش را چنین نقل می‌کند:
«یکی از همرزمان محمد مهدی نقل می‌کرد که صبح روز مبعث حال و هوای عجیبی داشت. با نیروهای رزمنده برای نماز صبح حاضر نشد و خودش در محل دیگری با خدا خلوت کرد و نمازش را خواند. بعد از نماز طبق معمول برای صبحانه آماده می‌شدیم ولی محمد مهدی مثل روزهای قبل سر سفره نیامد. علتش را که پرسیدیم گفت: «می‌خواهم صبحانه را از دست پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بگیرم.» حتی میوه هم نخورد و گفت: «دلم میوه بهشتی می‌خواهد!»
معنی این حرف‌هایش را چند ساعت بعد متوجه شدیم. آن وقتی که با چند نفر از فرماندهان برای بازدید از گردان‌ها عازم خط شدیم. وقتی به خط اصلی نبرد رسیدیم خوشحالی در چهره‌ی محمد مهدی نمایان بود. چند لحظه‌ای نگذشته بود که صدای صوت خمپاره‌ای بلند شد و نزدیک ماشینمان به زمین خورد. بعد از چند لحظه سرم را بلند کردم و به صورت محمد مهدی نگاه کردم. دیدم چهره‌اش سالم است ولی یک ترکش از زیر کلاهش رد شده و به شقیقه‌اش اصابت کرده. آنجا بود که معنی حرف‌هایی را که صبح زده بود فهمیدم. محمد مهدی در روز مبعث عیدی‌اش را از دستان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گرفت. [1]
امیدواریم که خدا به برکت شهید بزرگواری که خاطره‌اش را از نظر گذراندیم، عیدی ما را هم در روز مبعث عنایت کند. نویسنده : mehdi

نظرات (۱)

Shoot, who would have thohgut that it was that easy?

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی