یکی از رذائل اخلاقی که مسئولین در حکومتها باید از آن دوری کنند، اشرافیگری و ثروت اندوزی است. بعضی از مسئولین، بجای اینکه از منابع در دسترس به فقرا کمک کنند، به ثروتاندوزی میپردازند. لذا عاقبت اصحاب الجنه که در سورهی قلم بیان شده است، میتواند الگویی برای آنها باشد که امکان دارد ثروت و مالی که اندوخته اند، یک شبه از بین برود.
از جمله موارد برجستهی دین مبین اسلام، تساوی و عدالت میان فقیر و غنی است و در حکومت اسلامی یکی از مواردی که حاکمان و مسئولین باید بدان توجه بسیار داشته باشند، عدم تضعیع حقوق حقهی فقرا است. آیات و روایات و همچنین شواهد تاریخی موجود، یکی از خصوصیات طاغوت را اشرافیگری و فاصلهی طبقاتی میان حاکمان و مردم عادی بیان می دارد که از این صفت مذموم، در دین مبین اسلام نهی شده است.
لذا نگاه مردم در حکومت و حکومت داری به نوع برخورد و رفتارهای مسئولین آن حکومت است، مردم نمیپذیرند که حاکمان آنها حرف از عدم فاصله طبقاتی و حمایت از فقرا بزنند؛ ولی در مقابل وقتی به زندگی حاکمان نگاه می کنند، از فرسنگها، بوی اشرافیگری و دنیاطلبی به مشام برسد.
لذا بدین جهت در روایات از پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) نقل شده است: «صِنْفَانِ مِنْ أُمَّتِی إِذَا صَلَحَا صَلَحَتْ أُمَّتِی وَ إِذَا فَسَدَا فَسَدَتْ أُمَّتِی قِیلَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَنْ هُمْ قَالَ الْفُقَهَاءُ وَ الْأُمَرَاء [1] هرگاه دو دسته از امت من فاسد شوند، همه فاسد میشوند و اگر صالح شوند، در همه اثر گذاشته و همه صالح میشوند. سؤال کردند آن دو دسته کیانند؟
پیامبر فرمودند: «الفقهاء و الاُمراء» دانشمندان و حاکمان.»
نکتهی مورد اشاره این است که حاکمان با ابزارهای تبلیغاتی و رسانه های عمومی که در اختیار دارند، آنچه را خود میپسندند و به نفع حکومت و قدرت آنها است، به عنوان باوری صحیح به مردم تحویل میدهند و مردم هم عموماً نگاهشان به آنها است و رفتار و کردار خویش را بر اساس همان باورهای تحمیل شده تنظیم مینمایند.
عاقبت اشرافی گری حاکمان، در قرآن
قرآن کریم که آکنده از نکتهها و پندهای آموزنده و درس آموز است، در سورهی قلم آیات (17 تا 33) عاقبت (اصحاب الجنه) را بیان میدارد. از این داستان می توان، عاقبت حاکمان اشرافی و دنیاطلب که تمام امورات مملکت را به نفع خود استفاده میکنند، را درس گرفت.
مردی مومن و متدین که صاحب باغی سرسبز و پر محصول بود، به مقدار نیاز خود، از محصولات میگرفت و بقیه را به مستحقان و نیازمندان کمک میکرد. هنگامی که چشم از دنیا فرو بست. فرزندانش گفتند: ما خود، به محصولات باغ سزاوارتریم؛ چرا به فقرا بدهیم، زن و فرزندان ما نیازمندترند و ما نمی توانیم مانند پدرمان کار کنیم. در نتیجه با هم تصمیم گرفتند تمام مستمندان را که هر ساله از محصول باغ بهرهمند می شدند، محروم سازند. خداوند می فرماید: آنان هم قسم شدند که صبح گاه میوه را بچینند؛ یعنی همه را خود بردارند؛ و هیچ استثناء نکردند. اما وقتی صبح به زمین برای برداشت محصول رفتند، جز تلی از خاکستر و آتش در آن زمین ندیدند.
خداوند حالت آنها را اینطور بیان می فرماید: «فَلَمَّا رَأَوْها قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ [قلم/26،27] هنگامی که (وارد باغ شدند و) آن را دیدند گفتند: «حقّاً» ما گمراهیم! (آری، همه چیز از دست ما رفته)؛ بلکه ما محرومیم!»
نکاتی که از این داستان بدست میآید:
الف: فرزندان این فرد مومن به نعمتهای بسیاری دسترسی داشتند و میتوانستند توسط آن به فقرا کمک کنند؛ ولی بخل ورزیدند و حتی هنگام رفتن به زمین آهسته صحبت میکردند که کسی از فقرا متوجه نشود.
ب: چنین به نظر می رسد که به خاطر سابقهی همه سالهی عمل خیر پدر، جمعی از مساکین و فقرا چشم به راه بودند که میوه چینی شروع شود و آن ها هم به نوا برسند؛ لذا این فرزندان ناخلف چنان مخفیانه حرکت کردند که هیچ کس احتمال ندهد آنها برای چیدن میوه ها به باغ میروند.
ج: قصدشان محروم کردن فقرا بود، ولی خودشان از نعمات الهی محروم شدند.
د: محروم شدن از نعمات معنوی و ثوابهایی که بخاطر انفاق نکردن از دست دادند.
نتیجه:
این داستان، ترسیم روشنی از روحیهی انحصار طلبیِ گروهی از انسانهای پست و دون مایه که دسترسی به اموال و نعمات بسیاری دارند و توسط آن میتوانند، به فقرا کمک کنند، اما در مقابل دست به دست هم داده و برای محروم کردن فقرا و بالابردن اموال و حسابهای بانکی خود، نقشه میکشند و دور از چشم آنها به استفادههای کلان میپردازند؛ ولی بسیار شده که آه محرومان به صاعقههایی سوزان تبدیل میشود و ثروت این خائنان را در فرزند ناخلف و بیآبرویی و... به نمایش میکشد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
[1]. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول عن آل الرسول، ص50، جامعه مدرسین قم، چاپ دوم، 1404/1363ق.ش