به منظور انجام عملیات ایذایى و محدود، طرحى جهت حمله به اسکله الامیه عراق در منطقه خلیج فارس تصویب و اجراى این ماموریت به نیروى دریایى سپاه واگذار شد و یکى از یگانهاى با تجربه نیروى زمینى سپاه از لشگر 14 امام حسین ((ع ))، براى انجام این عملیات ، به قرارگاه نوح مامور گردید و در ساعت 1:30 دقیقه بامداد روز سه شنبه 11/6/1365 با رمز مقدس ((حسبنا الله و نعم الوکیل )) در منطقه خلیج فارس آغاز گردید.
مختصرى از موقعیت جغرافیایى منطقه و اهمیت آن
دو اسکله الامیه و البکر در آبهاى خلیج فارس و در جنوب شرقى ((راس البیشه ))، با فاصله 12 کیلو متر از یکدیگر، در یک راستا - نسبت به خط شمال - واقع شده اند. سواحل جمهورى اسلامى ، در شمال این اسکله ها، و بندر فاو، خور عبدالله و بوبیان نیز در غرب آن ، قرار دارند.
تاریخ وقوع: 20 بهمن سال 1364 سـاعـت 22:10
پـیـروزیـهـاى فـزایـنـده جـمـهـورى اسـلامـى که با فتح خرمشهر به اوج خود رسید. غرب را بر آن داشت که به منظور فراهم آمدن شرایط مناسب در تـحـمـیـل صلح و سازش به جمهورى اسلامى ، تلاش اصلى را معطوف بر حفظ صدام نماید. بدین ترتیب از یکسو پافشارى و تصمیم قطعى غرب مـبـنـى بـر حـفـظ صـدام بـه هـر شـکـل مـمـکـن ، و از سـوى دیـگـر، عـزم راسـخ جـمـهـورى اسـلامـى جـهـت حـصول به اهداف خود در جنگ و تن در ندادن به سازش و تسلیم نشدن در برابر فشارهاى همه جانبه استکبار، به نوعى ، حالت نه جنگ ، نه صلح را مـیـان طـرفـیـن حـاکم کرد. به عبارتى دیگر، استکبار جـهـانـى سـعـى داشـت جـمهورى اسلامى توانایى لازم جهت انجام حرکت سرنوشت ساز و تعیین کننده به منظور پایان دادن به جنگ ، با پافشارى بر آرمـانـهـاى مـطـلوب خـود را از دست بدهد. در واقع حفظ صدام و بازداشتن ایران از پافشارى روى آرمانهاى خود، برقرارى موازنه قوا بود.
امروز 31 اردیبهشت ماه سالروز عملیات «اللهاکبر» است که با هدف به تصرف درآوردن ارتفاعات اللهاکبر در منطقه عمومی سوسنگرد در سال 1360 طراحی و اجرا شد.
به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سرهنگ زرهی «کاظم جنابی»در این باره میگوید:پس از به بنبست رسیدن تمامی تلاشهای استکبار و نظام استعمار علیه جمهوری اسلامی ایران، در سال اول انقلاب با وعده به صدام که ژاندارم منطقه خاورمیانه شود او را تحریک به جنگ علیه انقلاب نوپای ایران کرد. صدام با سرسپردگی به دستور ابرقدرتهای جهانِ کفر و عدم درک صحیح از نیروی ایمان و ثبات عقیده اسلامی ملت ایران قرارداد مرزی «1975 الجزایر» را فسخ و در سی و یکم شهریور ماه سال 1359 به سرحدات سرزمین ایران اسلامی تجاوز کرد.
آخرین روزهای فروردین ماه برای رزمندگان جبهه و جنگ خاطرات شهادت یکی از فرماندهان نامدار لشگر محمد رسول الله (ص) را زنده می کند، شهید رضا چراغی که نقش تعیین کننده در رویدادهای مهم سالهای توفانی آغاز دهه 60 ایفا کرد.
خاطراتی که همسران شهدا از زندگی مشترک با رزمندگان دفاع مقدس دارند، روایتگر سبک زندگی ساده و صمیمی آن ها است.
«سید عبدالله حسینی» متولد 1342 از جمله جانبازان جنگ تحمیلی محسوب می شود که همچنان سنگر حراست از آرمان ها و ارزش های همرزمان قدیمی خود را حفظ کرده و همچنان در همان راستا گام بر می دارد.
شب ها گروه های هفت نفری دوسه نوبت کمین می رفتند؛ همین که هوا تاریک می شد گروه اول به نزدیکی های دشمن می رفتند و کمین می زدند، و با رعایت فاصله هایی که همدیگر را در تاریکی ببینند می نشستند.
همین که وقت کمین گروه اول تمام می شد گروه دوم برای تحویل گرفتن پست می رفتند البته با دادن رمز شب این کار انجام می شد و گروه اول بر می گشتند، به همین ترتیب وقت کمین گروه دوم که تمام می شد، گروه سوم می رفتند و با دادن رمز شب پست را از آنها تحویل می گرفتند و موقع سحر برمی گشتند.
در یکی از شب ها پاس دوم نوبت دسته ما شده بود که به کمین برویم، به همراه هفت نفر پس از گرفتن اسم رمز از گردان با تجهیزات کامل به محل مورد نظر رفتیم ولی غافل از اینکه گروه اول برای کمین نرفته اند، هوا بسیار تاریک بود؛
درتاریخ 65/10/24 حدود ساعت 12 شب جهت سرکشی از نگهبانها و سنگرهای کمین از سنگر محل استراحت خودم بیرون رفتم؛ لازم بود که شب ها یا روزها بصورت مکرر خودم از سنگر های کمین که نگهبانها در آن بودند سرکشی داشته باشم، بعضی از شب ها هم پاسبخش را مامور این کار می کردم البته خود پاسبخش ها موظف بودند به نگهبانهای خود سر بزنند، در آن شب همین که جلوی یکی از سنگر ها می رفتم، متوجه شدم نگهبان که جوان 17-18 ساله ای بود داخل سنگر خوابش برده است بدون سرو صدا نزدیک رفتم که او را از خواب بیدار کنم و نسبت به خطرات این کار وی را نصیحت نمایم؛ همین که در فاصله تقریباً یک متری وی رسیدم از خواب پرید و دست پاچه شد یک تیر به سمت من شلیک کرد که درست از کنار صورتم رد شد به طوری که باد آن شدیداً به صورتم خورد، به وی گفتم که چرا این کار را کردی فرمانده گروهان را صدا زدم فرمانده که آمد قضیه را به وی گفتم و به نگهبان هم گفته بودم که بچه ها به امید شما خوابیده اند و می دانید که اگر دشمن با این وضعیت به سنگر تو وارد می شد و تورا خفه می کرد، چه فاجعه ای پبش می آمد؟ فرمانده هم به وی گفت:
غروب مورخ 1365/5/14 ما را به سمت خط مقدم حرکت دادند هوا درحال تاریک شدن بود که در شهر مهران ازماشین پیاده شدیم شهر بسیارتخریب شده بود، ساختمانها تمام ویران شده بودند - حدود 6-7 ماه پیش یعنی تاریخ 65/2/27 این شهر به تلافی شهر فاو عراق به دست دشمن افتاده بود ولی خوشبختانه طولی نکشید و در تاریخ 65/4/29 طی عملیاتی تحت عنوان کربلای یک که با رمز یا ابوالفضل العباس ادرکنی آغاز شد و تا شش روز بعد از آن ادامه داشت شهر مهران کاملاً آزاد شد - حدود نیم ساعت توقف روی فلکه سوار خودرو ها شدیم و به سمت خط مقدم جبهه که 5 کیلومتری شهر مهران بود حرکت کردیم به علت خرابی راه و گودی هایی که بر اثر انفجار توپ و خمپاره ایجاد شده بود و همچنین تاریکی شب بعد از نیم ساعت به خط مقدم رسیدیم، چون من فرمانده دسته بودم فوراً نیروها را به درون سنگر ها هدایت نموده و و سریع پاسبخش ها و نگهبانها را انتخاب و روی پست نگهبانی فرستادم. آتش از هردو طرف (خودی و دشمن) شدید بود حدود 300 متر با عراقی ها فاصله داشتیم .